پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرشان

نانای کردن پرشان

پرشان جونم شیرین مامان چی بگم از شیرین کاریهات این روزها انقدر ماشاالله شیرین شدی که نگو تا برات نانای می خونیم دستهات رو می بری بالا و شروع برقصیدن می کنی بخصوص وقتی مامانی برات می خونه عزیز دلم دیروز دوبار خوردی زمین خیلی ناراحت شدم و گریه کردم .مامان جون تورو خدا بیشتر مواظب خودت باش آخه نمی تونیم که ببندیمت به جایی شیطونی کن اما مواظب خودت هم باش. پسرم امروز برات پلو مرغ درست کردم یک کمی سفت تر برداشتم تا کم کم عادت کنی اما اصلا لب نزدی دوباره مجبور شدم برات یه غذای دیگه درست کردم. اشکال نداره تو غذات رو خوب بخور من حاضرم برات همه کار بکنم. دوستت دارم کوچولوی شیرین زبونم
21 مرداد 1391

كارهاي جديد پرشان خان

پرشان عسلي؛ اين روزها خيلي دل مي بري، واي عزيزم تو من رو با اون لبهاي خوشگلت بوس مي كني نمي دوني چه حالي مي ده.چند ثانيه دستهات رو كه ول مي كنم مي توني وايسي عزيز دل مامان.امان از اون پله دم در كه بار اول كه ازش بالا رفتي موقع پايين اومدن من و باباحميد نگران بوديم ولي ماشاالله زود ياد گرفتي و دم به ساعت ازش مي ري بالا مياي پايين ما هم كلي حال مي كنيم. راستي عزيزم گردنت عرق سوز شده مامان فدات بشه الهي دكتر مقيمي ديد و گفت چيزي نيست طي سه روز انشاالله خوب مي شي . راستي عزيزم تو الان ديگه همه چيز تقريبا مي خوري هر چند كه شيطون باسه خودت اداهايي داري مثلا با ميگو خيلي حال نكردي ماهي هم هنوز برات نخريدم ولي عزيزم سعي كن همه غذاها رو دوست دا...
16 مرداد 1391

یازده ماهگیت مبارک

نفس مامان یازده ماهگیت مبارک عزیز دلم...........امروز خیلی روز خوبی بود اول اینکه رفتیم برای چک آپ پیش دکتر امیدوار که خدا رو شکر همه چیت عالی بود ............بعد هم رفتیم عکاسی رضا برای پاسپورتت عکس گرفتیم..........خلاصه شب هم خونه مامانی دعوت بودیم که برای شما جشن یازده ماهگیت رو گرفتیم ...........عزیزم این روزها فکرم مشغول جشن تولد توست انشاالله مثل جشن دندونیت همه چیز خوب پیش بره. عزیزم چند تا از عکسهای جشن یازده ماهگیت رو میزارم انشالله یکصد و یازده ساله بشی جیگرمممممممم. ...
6 مرداد 1391

عکسهای جدید از پرشان

پسر گلم  انقدر شیرین شدی که همه ما داریم برات ضعف می کنیم هممون رو دیونه کردی عاشقتتمممممممممم چندتا عکس از یازده ماهگیت گرفتیم که برات می زارم تو وبلاگت تا بعدا بببینی. پرشان خان که دیگه تو تختش می تونه وایسه   پسرم در حال فوتبال دیدن از نزدیک ...
5 مرداد 1391

تولد مامان پریسا

پرشان جون  با سه روز تاخیر البته به دلیل ماموریت بودن بابا حمید تولد مامان پریسا به شکل سورپرایزی در پارک برگزار شد. خلاصه به من که خیلی خوش گذش بابا حمید و پرشان که برام دستبند خریدند و مامانی اینها هم که قرار شده بود با اون همه کادو که از کیش برامون آوردن چیزی نخرن باز برام یه پیرهن خریده بودند که دست همگی درد نکنه.من هم قورمه سبزی پختم و رفتیم تو پارک خوردیم.   دوستتون دارم ...
5 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد